بازی را انتخاب کنید - یکی از بهترین بازی های من - بیس بال فانتزی
یک بازی بیس بال از دیدگاه من
تیم ها انتخاب شدند و ترکیب های اصلی اعلام شدند. داشتم سوم می شد. من نمی توانستم صبر کنم تا ضربه بزنم. ضربه زدن به من مثل غذا خوردن برای یک مرد چاق با کرم نواری بود. من برای تجربه زندگی کردم. من حتی قبل از چاق زدن می دانستم که ضربه ای دریافت خواهم کرد. من خیلی جوان و کوکی بودم! پس از آنکه دو نفر اول تیم من نتیجه را بیرون کشیدند ، من با اعتماد به نفس Babe Ruth به صفحه رفتم - و با اشاره به میدان اصلی در سری جهانی 1934 ، هنگامی که او معروف خود را اجرا کرد. با گود زدن و تمسخر در دانی ، من مصمم بودم که این قرص را بخورم. زمین اول یک توپ سریع و پر فشار بود.
از جعبه خمیر بیرون آمدم و به دونی خیره شدم. من برای پیشنهاد بعدی اش به سرعت فکر می کردم. حق با من بود. توپ خیلی بزرگ وارد شد. درزهای قرمز روی توپ را می دیدم. رونق! من در آن نقطه شیرین واقعی روی خفاش متصل شدم. همه خفاش ها عاشق این صدا هستند. آن ترک که بسیار محکم به نظر می رسد. پارچ ها با شنیدن این سر و صدا سر خود را آویزان می کنند. مثل اعتصاب گچ به پشت تخته است ، آنها از آن متنفرند. توپ از روی خفاش من پرید و از بالای سر های هافبک میانی چپ و بادبان حرکت کرد. این یک و نیم شلیک بود. هنگامی که پایگاه ها را دور می زدم ، نگاه اجمالی به آقای گینسبورگ ، مربی دبیرستان ، مشاهده کردم که مرا در اطراف پایگاه ها تماشا می کند. این موارد لیگ برتر بود. چند وقت بعد …..
با نگاه به دونی ، فکر کردم که چقدر مصمم تر است ، زیرا برای بار دوم رفتم خفاش. ابروهایش مچاله شده بود و چشمانش خیره شده بود. در ابتدا دونده در حال انعطاف پذیری بود. پای او به سمت خانه چرخید که بازویش بالا رفته بود ، او توپ را به سمت من پرتاب کرد. من نمی دانم او چه نوع زمینی را انداخت. چیزی که من می دانم این است که من یک موشک را در حدود 15 فوت بالای سر نفر سوم در خط میدان سمت چپ قرار دادم. وقتی توپ می چرخید و می غلتید ، دور پایه ها کلاهبرداری می کردم ، انگار که حیواناتی مرا تعقیب می کند. هنگام دویدن صفحه خانگی را در سرم دیدم. و هنگامی که پایه دوم را جمع کردم ، دوباره مربی گینسبورگ را دیدم که در حال تماشای مسابقه بازیکنان خارج از توپ است. من با اقتدار به پایگاه سوم رسیدم و در خفاش ها دو نفره با سرعت به خانه برگشتم. هم تیمی هایم به من تبریک گفتند. غرفه ها دوباره وزوز می کردند. یادم می آید دوستانم با لبخندهای بزرگ روی لب هایشان بالا و پایین می پریدند.
احساس فوق العاده ای کردم دو بار خفاش. دو خانه اجرا می شود ، در برابر پارچ ستاره دبیرستان ما. این بازی یک رویای بیس بال فانتزی بود که به واقعیت پیوست. من بیب روت بودم ، لو گریگ و ویلی میس همه در آن روز به یکی نزدیک شدند.
با خیال راحت این را به کسی که فکر می کنید از خواندن بیس بال لذت می برد ، منتقل کنید.